وبلاگ محمد دانشی کهنی

تالیفات و سروده های محمد دانشی کهنی

وبلاگ محمد دانشی کهنی

تالیفات و سروده های محمد دانشی کهنی

آثار ، تالیفات ، سروده هاو مقالات محمد دانشی کهنی.

طبقه بندی موضوعی

سروده یک پدر برای فرزند شهیدش

جمعه, ۱۳ آذر ۱۳۹۴، ۰۹:۱۱ ب.ظ

سروده یک پدر برای فرزند شهیدش

به گزارش خبرنگار خبرگزاری دانشجویان ایران(ایسنا):

راضی نبودیم احمد جبهه برود. دوبار می‌خواست برود و مانع شدیم و به بهانه‌های مختلف او را نگه داشتیم. دفعه سوم گفت: «می‌ترسی من کشته بشوم؟ اگر نوشتی و امضا کردی تا زمانی که شما زنده هستی من هستم، من نمی‌روم».

عکس احمد دانشی


پسر به روایت پدر:

احمد متولد خرداد سال 49 و برای رفتن به جبهه سنش کم بود، اما شناسنامه‌اش را دستکاری کرد و سال تولدش را به 47 تغییر داد و در 16 سالگی به جبهه رفت. ما فکر می‌کردیم کپی شناسنامه‌اش را تغییر داده، اما بعد از 12 سال متوجه شدیم که اصل شناسنامه را دستکاری کرده بود0

احمد دو ماه در جبهه بود و در عملیات کربلای 4 سال 65 به شهادت رسید.زمانی که شهدای این عملیات را می‌آرودند، خبری از احمد نبود. یکی از اقوام که آمد، شک کردیم اما یکی از همکاران گفت از تعاون سئوال کنید، رفتم از آقایی به نام شیخ شعاعی سئوال کنم،بدنشان به شدت می‌لرزید،پرسید فرزند شما جبهه بوده،گفتم بله شهید شده،اشکال ندارد.

احمد در یگان دریایی بود و در روز عملیات زمانی که می‌خواستند سوار قایق بشوند،جلیقه نجات نپوشیده بوده. بی‌سیم پشتش بوده،گلوله خمپاره وسط قایق وکنار احمد اصابت می کند و قایق منهدم می‌شود.هرکسی جلیقه نجات داشته نجات می‌یابد، اما احمد دیگر روی آب نمی‌آید.

وقتی کسی می‌گفت ما فرزندمان را نشناختیم، با خودم می‌گفتم این جمله روتین شده،اما واقعا ما احمد را نشناختیم. او فردی خوش اخلاق و فعال بود. کلاس کاراته، سوارکاری می‌رفت، در انجمن اسلامی تئاتر راه‌اندازی کرده بود و سعی می‌کرد از همه چیز سر در بیاورد.

کتاب‌های پدر شهید

کتاب ها

دوست داشتم برای کنگره سرداران شهید کمکی بکنم، لذا زندگی نامه احمد و متنی با عنوان دفاع مقدس و تفالی بر دیوان حافظ را نوشتم.

بعد از آن کتاب هنر عشق را با قرض گرفتن 400 بیت از شعر شخص دیگری درباره چفیه را تدوین و در ادامه زیارت جامعه کبیره و دعای ابوحمزه ثمالی را ترجمه منظوم کردم.

دیدار با مقام معظم رهبری: سال 86 تعدادی از کتاب‌هایم را به دفتر آقا فرستادم و نوشتم «ران ملخی پیشکش سلیمان» و اینکه دلم می‌خواهد دیدار خصوصی با رهبر داشته باشم.      دو سال گذشت و عصر روز شنبه‌ای بود که از دفتر مقام معظم رهبری با من تماس گرفتند که برای دیدار با ایشان بروم، گفتم تنها نمی‌آیم، خانمم و یک نفر دیگر هم باید با من باشد.

دیدار ما با مقام معظم رهبری روز بعد از شهادت شهید شوشتری بود.در این دیدار خانم من به آقا گفتند برای بچه‌هایمان دعا کنند و چفیه ایشان را یادگاری گفتیم.

هنر عشق،آینه دل(سروده‌ها)،زلال معرفت(شرح اشعار عرفانی مثنوی معنوی)،در حریم عشق، یکی بود یکی نبود، رندان جرعه نوش(خاطرات شهید حمید شفیعی) و ... از جمله عناوین کتاب‌های محمد دانشی است.

پسر به روایت مادر:

محمد دانشی

راضی نبودیم احمد جبهه برود. دوبار می‌خواست برود و مانع شدیم و به بهانه‌های مختلف او را نگه داشتیم. دفعه سوم گفت: «می‌ترسی من کشته بشوم؟ اگر نوشتی و امضا کردی تا زمانی که شما زنده هستی من هستم، من نمی‌روم»0

با این صحبت او رضایت دادم که برود،اما باورش نمی‌شد.زمانی که ثبت‌نام کرد، گفتم برای خداحافظی از اقوام برو، گفت نمی‌روم. تواجازه نمی‌دهی بروم جبهه اما وقتی دید وسایلش را می‌بندم، باورش شد.

مرحله دوم که باید برای مرخصی می‌آمد،چند نفر از آشنایان آمده بودند و او نیامده و گفته بود چون هوا بد است، مادرم اجازه نمی‌دهد برگردم.

سروده پدر برای فرزند شهیدش:

از 12 سالگی بود عاشق رزم و تفنگ

گفتمش خاموش باش و اندکی بنما درنگ

گشت 14 ساله و سازش دوباره کوک شد

مادرش گفتا ضعیف‌الجثه‌ای، مشکوک شد

کرد 16 سالگی کسب رضای والدین

گفته بودندش که 18 ساله شو ای نور عین

چون ازین آمد شدن‌ها جان او آمد به تنگ

در سجلدش دست برد و داد تغییر آن زرنگ

با چنین فوت و فنی بگرفت او برگ سفر

پس شتابان رفت و دیگر هم نشد از وی خبر

گشت مفقودالاثر در کربلای چهارمین

گویی از اول شهادت بود او را در کمین

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی